روزهای تنهایی

زخم هایم به طعنه می گویند:دوستانت چقدربانمک اند...!!!

"بر باد رفته"

این داستان ماجرای یک اتفاق ناخوشایند است که برای آرش اتفاق افتاده

وباعث شد که زندگیش بالکل تغییر کنه

پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید وبخونیدش

لینک دانلود در زیر:

Download.pdf

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

عاقبت چت کردن و دوستی اینترنتی: تجاوز به دختر جوان و فیلمبرداری از او!

به نقل از  پارسینه این جوان که امید نام دارد متهم است دی ماه سال گذشته بعد از آشنایی اینترنتی با دختری جوان او را به بهانه انجام کاری به یک خانه کشانده و مورد آزار قرار داده است.

 

 

اولین برگ از این پرونده زمانی ثبت شد که زنی به ماموران پلیس شکایت کرد و مدعی شد دخترش توسط جوانی به نام امید مورد آزار و اذیت قرار گرفته است. این زن در توضیح ماجرا گفت؛ چند ماهی بود که فهمیده بودم از خانه ام پول گم می شود اما از آنجایی که هیچ غریبه یی به منزل ما رفت و آمد نمی کرد نمی توانستم حدس بزنم این سرقت ها کار کیست. درست از همان روزهایی که پول گم می شد متوجه شدم دخترم شیرین هم به شدت افسرده و لاغر شده است. برای اینکه ارتباط این رفتار شیرین را با پول های گمشده بررسی کنم، تصمیم گرفتم با دخترم صحبت کنم. از او خواستم هر آنچه اتفاق افتاده است برایم بگوید و به او قول دادم رفتار غیرمنطقی از من سر نزند.

این زن ادامه داد؛ همان موقع بود که شیرین در حالی که به شدت بغض کرده بود و بریده بریده کلمات را ادا می کرد به من گفت از سوی پسری جوان مورد آزار قرار گرفته است و حالا آن پسر از او اخاذی می کند.

شکایت این زن باعث شد ماموران برای تحقیقات بیشتر دختر او را مورد بازجویی قرار دهند تا شاید سرنخی از متهم به دست آید.

شیرین وقتی در برابر ماموران قرار گرفت ماجرای آشنایی چندین ماهه اش را با امید به ماموران توضیح داد و گفت؛ از طریق چت در اینترنت با امید آشنا شدم. ما هر شب با هم اینترنتی ارتباط داشتیم و پس از مدتی این ارتباط تلفنی شد و بعد هم یک روز قرار گذاشتیم تا همدیگر را ببینیم. ما چندین بار همدیگر را ملاقات کردیم تا اینکه روز حادثه من و امید در کافی شاپی در مرکز شهر با هم قرار گذاشتیم. چند دقیقه بیشتر از حضورمان در آنجا نگذشته بود که امید به من گفت در یک ساختمان نیمه کاره شغلی گرفته است و از من خواست همراهش بروم و از نزدیک با کارش آشنا شوم. من هم با اینکه مردد بودم قبول کردم. زمانی که به آن ساختمان نیمه کاره رسیدم امید به زور مرا مورد آزار و اذیت قرار داد و فیلمبرداری هم کرد. من از محل فرار کردم و به خانه رفتم. اتفاقی که برایم افتاده بود آنقدر اذیت کننده بود که نمی دانستم باید چه کنم تا اینکه فردای آن روز امید با من تماس گرفت. شیرین که به شدت ناراحت بود و بازگو کردن وقایع آزارش می داد، افزود؛ امید به من گفت برای اینکه فیلم را پخش نکند باید به او مبلغی پول بدهم و اگر این پول را نپردازم آبرویم را همه جا می برد و فیلم را بین آشنایانم و مردم شهر پخش خواهد کرد. آنقدر مستاصل بودم که نمی دانستم کار درست چیست. از آبرویم و از اینکه خانواده ام در جریان این ماجرا قرار بگیرند به شدت می ترسیدم به همین خاطر هم پولی که خواسته بود از بین پول های مادرم برداشتم و به او دادم. فکر می کردم او اگر پول بگیرد دست از سرم برمی دارد اما چند روز بعد دوباره تماس گرفت و تهدید کرد. باز هم مجبور شدم به خواسته اش عمل کنم و به او پول بدهم. در مدت هفت ماه این جوان از من 12 میلیون تومان گرفت. هر بار که به او باج می دادم، می گفت بار آخر است اما باز هم بعد از مدتی کوتاه کارش را تکرار می کرد تا اینکه مادرم متوجه شد و مجبور شدم واقعیت را به او بگویم.

با توجه به اطلاعاتی که از متهم به دست آمد ماموران او را دستگیر کردند. امید در بازجویی های اولیه تعرض به شیرین و اخاذی از او را پذیرفت و گفت؛ وقتی این دختر را دیدم فهمیدم خیلی زودباور است و می توانم کاری که می خواهم انجام دهم به همین خاطر او را به کافی شاپ دعوت و بعد نقشه خودم را عملی کردم. او را به ساختمان نیمه کاره یی که از قبل می شناختم بردم و در آنجا مورد آزار قرار دادم. شیرین از من ترسیده بود و می دانستم هر چقدر پول بخواهم می توانم از او بگیرم و این کار را هم کردم.

پرونده امید بعد از پایان تحقیقات اولیه به دو قسمت تقسیم شد و در مورد اتهام تعرض به دادگاه کیفری استان تهران و در مورد آدم ربایی و اخاذی از شیرین به دادگاه کیفری عمومی مجتمع قضایی بعثت فرستاده شد.

روز گذشته قاضی رحیمی رئیس شعبه 1144 امید را مورد محاکمه قرار داد. پسر جوان اعترافات اولیه اش را رد کرد و گفت؛ من نه از شیرین اخاذی کردم و نه اینکه او را مورد آزار قرار دادم. او خودش به ساختمان نیمه کاره آمد و ماجرای 12 میلیون تومان پول هم دروغ است. این دختر قصد دارد با این کار از من انتقام بگیرد.

امید که در حال حاضر 25 ساله است و از زندان برای محاکمه به دادگاه آورده شده بود، گفت؛ قبول دارم ما با هم از طریق چت و اینترنت آشنا شدیم و چند بار نیز با هم بیرون رفتیم اما بقیه ماجرا را قبول ندارم و گفته های شیرین دروغ است. قاضی رحیمی بعد از پایان جلسه محاکمه اعلام کرد به زودی رای دادگاه را اعلام خواهد کرد.

 



 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

حجاب دختر باعث مرگش شد!

یک دختر ترکیه ای که به بخش اورژانس یک بیمارستان منتقل شد،به دلیل اینکه مادر وی محجبه بود،پزشکان از معاینه وی سرباز زدند و دختر پس از چند ساعت جان سپرد.

 

 

به نقل از «شیعه نیوز»  أینور تزجان بانوی سی ساله در ترکیه که برای درمان دختر بیمارش به یکی از بیمارستانهای آنکارا مراجعه کرد،به دلیل محجبه بودن،پزشکان از معاینه دخترش امتناع کردند.

پزشکان با اعلام اینکه زنان محجبه حق ندارند وارد بیمارستان شوند،این کودک را معاینه نکردند و پس از گذشت چند ساعت،این دختر جان خود را از دست داد.

پس از این حادثه تامل برانگیز، گروههای حقوق بشر در ترکیه با خانوده این دختر ابراز همدردی کرده و خواستار پیگرد قضایی پزشکان این بیمارستان برای این اقدام ضد انسانی شدند.

 گفتنی است علی رغم پایبندی اکثریت قریب به اتفاق زنان و دختران ترک به حجاب دادگاه قانون اساسی این كشور حجاب اسلامی را برای همیشه در اماکن دولتی تركیه ممنوع كرد.

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

پیرمرد

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی
دوستدار تو پدرپیرمرد این تلگراف را دریافت کرد
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید
مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

چگونه تنهایی را با خوشحالی بگذرانیم
چگونه تنهایی را با خوشحالی بگذرانیم

چگونه تنهایی را با خوشحالی بگذرانیم

بی تردید در اطرافتان با افرادی مواجه شده‌اید که بنا به دلایلی هنوز مجرد مانده‌اند، یا هنوز فرد مورد علاقه‌شان را پیدا نکرده‌اند و یا شرایط ازدواج برایشان فراهم نشده است.
افرادی هم هستند که همسرانشان را از دست داده‌اند و یا از آنها جدا شده‌اند و یا به افراد سالخورده‌ای برمی‌خوریم که همسر خود را از دست داده‌اند و فرزندانشان سر خانه و زندگی خودشان رفته‌اند و مجبور هستند در تنهایی زندگی کنند. در هر صورت، تنهایی چیز خوشایندی نیست اما این بدان معنا نیست که لحظات زندگی را از دست بدهیم و با اندوه زندگی کنیم.
برای آنکه از تمام لحظات زندگیتان بهره ببرید و با تنهایی کنار بیایید، چند راهکار ارائه می‌دهیم:
۱- تنهایی را قابل تحمل و خوشایند کنید:
تنهایی موجب ترس می‌شود. برای آنکه تنهایی را بهتر تحمل کنید و یا حتی آن‌را خوشایند کنید، از آن یک دوست بسازید. از لحظات تنهایی‌تان بهره ببرید، برای خودتان وقت بگذارید، یک استعداد هنری را در خودتان پرورش دهید، آشپزی کنید، کتاب بخوانید، یک فیلم خوب تماشا کنید. خواهید دید که دیگر از تنها ماندن در یک بعدازظهر روز تعطیل در زمستان دچار ترس نمی‌شوید. به مرور زمان، این عمل به یک تفریح و حتی بهتر از آن به یک نیاز تبدیل می‌شود.


۲- در محیط خانه احساس راحتی کنید:
برای آنکه هر از گاهی از تنها ماندن در خانه نترسید، لازم است که در محیط خانه احساس خوبی داشته باشید. آپارتمان شما هر چقدر هم که کوچک باشد، باید تصویری مثبت را به شما منعکس کند.
از محیط خانه‌تان کانونی گرم و کوچک بسازید تا در آن به راحتی زندگی کنید. از آنجایی‌که احتمالا تنها زندگی می‌کنید، این فرصت را دارید تا دکور خانه را بنا به میل و سلیقه‌‌تان تغییر دهید. از رنگ دیوارها گرفته تا مبلمان پرده‌ها و… هر چیزی که دوست دارید را انتخاب کنید و «محیط خانه» را به مکانی گرم و دلپذیر و راحت تبدیل کنید.
۳- اعتماد به نفس داشته باشید:
افکار منفی را کنار بگذارید! چنانچه به هر دلیلی مجرد و تنها مانده‌اید این بدان معنا نیست که شما زشت، احمق و یا نچسب هستید.
دوران حرف‌های قدیمی و تکراری مثل دختر ترشیده دیگر به سر آمده. به‌خودتان و توانایی‌هایتان اعتماد داشته باشید. وقتی خودتان، خود را دست کم می‌گیرید چطور می‌توانید از دیگران انتظار داشته باشید از شما خوش‌شان بیاید. باید از ارزش جسمانی، ذهنی و به‌ویژه عاطفی خود آگاه باشید. یاد بگیرید به‌خاطر عشق و علاقه‌ای که نزدیکانتان نسبت به شما دارند شاکر و سپاسگزار باشید. تصویر مثبتی از خودتان در ذهن داشته باشید، از خودتان مواظبت کنید، به زیبایی‌تان توجه کنید و لبخند بزنید و چنانچه متوجه شدید فردی از شما خوشش آمده، متعجب نشوید، چراکه حقیقتا ارزش آن ‌را دارید!
۴- با دوستان و اقوام معاشرت کنید:
از انزوا و گوشه‌گیری اجتناب کنید. تلویزیون، DVD، اینترنت، حیوانات خانگی و… همگی خوب هستند اما نباید به آنها اکتفا کنید. انزوا افسردگی می‌آورد. برای آنکه در خودتان فرو نروید، دوستی‌هایتان را حفظ کنید، به دوستانتان پیشنهاد دهید با یکدیگر بیرون بروید، برای شام دعوتشان کنید. با ناامیدی منتظر آن نباشید تا زنگ تلفن به صدا در‌آید و فردی شما را دعوت کند، خودتان پیشقدم شوید و با دوستان و اقوام تماس بگیرید. به این ترتیب، یک شبکه اجتماعی مهم که کلید توازن روحی و عاطفی شما است را به‌وجود می‌آورید.
۵- از لذت‌های زندگی بهره ببرید:
شما هم حق دارید خوشبخت باشید! برای لذت بردن از زندگی اجباری نیست که ۲نفر باشید. می‌توان به تنهایی از زیبایی منظره‌ای، لذت برد و نیازی نیست که برای رفتن به سینما و یا خوردن غذایی خوشمزه ۲نفر باشید و به بهانه اینکه تنها هستید خود را از لذت‌های کوچک روزانه محروم کنید. از همه چیز گذشته، جنبه‌های خوب زندگی فقط مختص زوج‌ها نیست!
۶- به‌خودتان توجه کنید:
به‌خودتان فکر کنید. اهدافتان چیست؟ چه آرزوهایی دارید؟ آیا مدت‌هاست در آرزوی آن هستید که دور دنیا سفر کنید؟ بجنبید! تنها کافی است یک نفر را راضی کنید و آن‌هم خود شما هستید. این زمان فرصتی است که با آگاهی از خواسته‌های واقعی‌تان خودتان را بهتر بشناسید. فکر کنید و روی خودتان تمرکز کنید. هیچ‌چیز نباید جلوی تصمیمات مهم شما را بگیرد، و مانع شود تا موقعیت شغلی و یا حتی مکان زندگی‌تان را تغییر دهید. به اولویت‌هایتان بپردازید. خلاصه آنکه، قبل از هر چیز دیگری به فکر خوشحال کردن خودتان باشید.
۷- دیگر زیر بار غم‌و‌غصه نروید:
بی‌تردید خودتان تصمیم نگرفته‌اید که مجرد و تنها باشید اما فایده‌ای ندارد که بدخلقی را پیش گیرید و زمین‌و‌زمان را مقصر بدانید. مرور مکرر خاطرات دورانی که متاهل بودید و یا حسادت به زوج‌های عاشق دردی را دوا نمی‌کند و سازنده نیست. درست است که گفتن این جملات آسان‌تر از عمل کردن به آن است اما نقش یک قربانی را بازی نکنید. زندگی فرد مجرد مثل هر موقعیت دیگری در زندگی، شامل فراز و نشیب‌ها و لحظات خوب و بد است و تنها هستید ، این بدان معنا نیست که محکوم شده‌اید تا بقیه روزهای زندگی‌تان را در تنهایی سپری کنید. بدانید که هر فردی مسئول خوشبختی خود است، بنابراین دیگر در زندگی خود یک تماشاچی نباشید بلکه همانند یک بازیگر عمل کنید.
۸- بر فشارهای اجتماعی غلبه کنید:
«بالاخره کی عروسی می‌کنی؟». تحمل نگاه‌های دلسوزانه، سؤالات نابجا و یا انتقادهای عجیب سر میز غذا زمانی که افراد خانواده و یا فامیل دور هم جمع هستند، دشوار است و از اینکه مجبور هستید مرتب خودتان را تبرئه کنید، خسته شده‌اید اما این امر طبیعی است. نباید احساس گناه کنید! به‌خودتان بگویید شما تنها فردی نیستید که در این وضعیت قراردارید و در آخر، بهتر است که تنها و بشاش باشید تا اینکه ازدواج کرده باشید اما خوشبخت نباشید، اینطور نیست؟

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

داستان کوتاه عشق را چگونه بیابم
داستا کوتاه عشق را چگونه بیابم

داستا کوتاه عشق را چگونه بیابم

 

روزی جوان ثروتمندی نزد استادی رفت و گفت:

عشق را چگونه بیابم تا زندگانی نیکویی داشته باشم؟ استاد مرد جوان را به کنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه می*بینی؟ مرد گفت: آدم*هایی که می*آیند و می*روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می*گیرد. سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اکنون چه می*بینی؟ مرد گفت: فقط خودم را می*بینم. استاد گفت: اکنون دیگران را نمی*توانی ببینی. آینه و شیشه هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده*اند، اما آینه لایه نازکی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمی*بینی. خوب فکر کن! وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می*بیند و به آن*ها احساس محبت می*کند، اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می*شود، تنها خودش را می*بیند. اکنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره*ای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا . آن*گاه خواهی دانست که” عشق یعنی دوست داشتن دیگران.

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سوال آزمون استخدامی: پزشک ، پیرزن و همسر رویاها

 

 

 

یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت . بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت . پرسش این بود :
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید . از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می ‌گذرید . سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند ، یک پیرزن که در حال مرگ

است . یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است . یک خانم یا آقا که در رویا هایتان خیال ازدواج با او را دارید . شما می‌ توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار

کنید . کدام را انتخاب خواهید کرد ؟ دلیل خود را شرح دهید .
پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید!

قاعدتاً این آزمون نمی ‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد :
پیرزن در حال مرگ است ، شما باید ابتدا او را نجات دهید . هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد .
شما باید پزشک را سوار کنید ، زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می توانید جبران کنید . اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید .
شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید ، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید .

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند ، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد . او نوشته بود : سوئیچ ماشین را به پزشک می ‌دهم تا پیرزن را

به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویا هایم منتظر اتوبوس می‌ مانیم .
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بی ریاترین بیان عشق به همسر در مقابل ببر وحشی

 

 

 

نهایت عشق !
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،
داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

مادر

                     تقدیم به تمام مادران                 
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

 خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

 به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره

فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم .  کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد...

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟

اون هیچ جوابی نداد....

 حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم .

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم

 سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

 از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم

تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر

 سرش داد زدم  ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"  گم شو از اینجا! همین حالا

اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .

بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .

همسایه ها گفتن که اون مرده

ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم

اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن

 ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،

 خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

 ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی

به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

برای من افتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو
 
 

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 27 اسفند 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

قلب شکسته

باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه دلتنگی اسیرم.
باز دلم از دنیا و از این زندگی گرفته است.سهم من در این لحظات تلخ دو چشم خیس است و یک قلب شکسته.قلبی شکسته که دیگر هیچ امیدی به زندگی دوباره ندارد.

برای خواندن متن به ادامه مطلب مراجعه کنید.

 



 


ادامه مطلب
نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 30 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

رنجش
 

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد به خود می پیچد
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
و به او طبیب روح و داروی جان رساند .
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده .
" بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است . "

نویسنده: غریبه ای درغزل ׀ تاریخ: سه شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به دل نگیر دراین ضیافت فقیرانه من دعوت نداری...! میدانی.... بهای زیادی دادم.... پیوندباآنکه دوستش ندارم... نمیدانم....عادلانه است برای تاوان پس دادنم یانه؟!!! تاوان سادگی هایم......!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

روزهای تنهایی

CopyRight| 2009 , cilentcry.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM